وی دستی به نقاشی می برد!

عاشق بیست و چهار مداد رنگی روغنی اش است که حالا شده بیست و سه تا! به لطف برادرِ زشت لجوجش.. 

امروز شبیه روز تولدش هرسال ،خودش را به آن راه می زد که: خبری نیست! من نمی خواهم درگیر مناسب ها و تاریخ ها شوم و ...! اما خوب می دانست حسی درونش قلقلکش؟ یا حتی غلغلکش! می دهد . 

برای حق مطلب هم که شده دستی به نقاشی برد .. 

حقیقتش ما انقدر ها بی کفایت نبودیم!

 اینکه هر روز تا لنگ ظهر بخوابیم و بعدِ آن هم سرکی توی آشپزخانه کشیده و بعدش تا شب کاسه ی چه کنم این دست و آن دست کنیم و تهِ ماجرا ختم به افتتاح یک وبلاگ جدید یا یک بلایی سر یک جای خانه آوردن،شود 

از برکات این ویروس بی وجدانِ بی شخصیتِ بی در و پیکر است! 

و اِلا هر روز صبح را به هزار بدبختی از خواب دل می کندیم و زهرا را هم با هزار فحش و حرص بیرون می کشیدیم و روانه ی کارگاه می شدیم و تا ظهر، بگذارید رُک باشم! تا ظهر باز هم هیچ غلط مفیدی نمی کردیم! 

اما خب به هر حال کل روز را اینطور علاف نبودیم لااقل تا شب یک بشقاب بدبخت شده را طرح می انداختیم و کار را قد نخودی پیش می بردیم . 

راستش امروز که برای طاهره نوشتیم "نمیدونم این مدت رسما چه غلطی می کردم، نوشتنو کلا گذاشتم کنار و متروکه شده" دلمان حسابی تنگ شد.

برای گفتن! 

گفتنی که وقتی میان موجش سقوط می کنیم از ریز به ریزِ در هم برهمی های ذهن شلوغمان نمی گذریم و سر مخاطب را دردِ کرونا نشانی می اندازیم ^_^

 

 

+برای نخستین کفایت است ..! 

+میخواستم هفت سین بسازم .. روی هفت حلقه چوب بریده شده . خیلی خفن و جاذاب می شد اگر امروز عصر زهرا نمی ساخت و استوریش نمی کرد ! .. کرونا به حواله ات دلبندم :) 

+باشد که خاموش نشود ...

 

[قلب]