۲ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

به تو نگفته هایم !

 

نشسته بودم روی آستانه ی درِ آهنی حیاط.

به سکوت مقابلم چشم دوخته بودم و خنکیِ شامِ خرداد توی صورتم می خورد .

چراغک های دوردست را زل زل نگاه می کردم و ته دل خدا خدایم به هوا بود که کسی مسیرش به این کوچه و این خیابان نخورد که این سکوتِ بکر را بهم بریزد! 

به روز های بعد از این می اندیشیدم و مرددا گاهی بر میگشتم و خودم را نگاه می کردم . 

خودی که نمیدانم آن موقع هم قرار است با این بلاتکلیفی و بی مصرفی سر و کله بزند؟ 

خانمِ خانه شده و شغل شریف خانه داری دارد دیوانه اش می کند؟

یا دغدغه دانش آموزان و بخشنامه های ارسال نشده به ستوه آورده اش؟! 

حقیقتا اینکه می گویند بهار عمر جوانی ست در این مملکت ِ لا مروت گزافه ای بیش نیست. 

مگر اینکه من از غافله ی جوان ها به در باشم و به هیچ کجا بندی نداشته باشم که انقدر به قول آن ها بهار زندگانی ام زمستان سخت و سرد و استخوان سوزی ست . . . 

 

 

 

  • فآطمه قآف
  • چهارشنبه ۱۹ خرداد ۰۰

شاید بهتر است بپذیرم وبلاگ نویس نخواهم شد!

حقیقتا نمیدانم این یکی کدامین وبلاگی ست که بی هوا آمده ام و افتتاحش کردم و بعد از دو سه روز از تب و تاب افتادم و بیخیال نوشتن گوشه ای رها کردمش!! در واقع از این رها کردن ها زیاد داشتم توی این بیست و چندی سال! از وبلاگ بی نوا گرفته تا قصه زندگی دو آدمِ زاده ی ذهن طفلکی ترم ...

قبل از اینکه بیایم و رمز و نام کاربری ذخیره شده ام را ببینم و بپرم توی میز کار به این فکر می کردم که فلانی چه قشنگ و ریز نوشت و نوشت و یکهو گنده شد و برای خودش اسم و رسمی میان جماعت وبلاگ نویسان بهم زد! بعد تر به این فکر کردم که خب هرکه را بهر کاری ساختند جانم! و تو یکی را قطعا برای وبلاگ نویسی نساخته اند :/

القصه ...

حالا صد سال یکبار را دیگر میتوان نیمچه پستی اینجا پرتاب کرد و هیچ کس هم نبیند و دری هم به تخته نخورد ؟! یا نمیدانم هرچه .. تهش خبری نمی شود :)) 

پیوست جمله ی بالا" تعداد دنبال کنندگان = صفر نفر " :)))))))

 

 

  • فآطمه قآف
  • پنجشنبه ۱۳ خرداد ۰۰
کاش می شد آدم اندوه را از پنجره بیرون بریزد [ کافکا ]
نویسندگان